زیر باران



امشب می خواهم شاگرد اول کلاس تو باشم. می خواهم تمام عاشقانه های تمام کتابهای زمین را از بر کنم تا در گوشت آهسته آهسته برای دلت بخوانم. بخوانم و تو باز مثل هميشه فراموشش كني.
حواست نيست. دوباره غرق نمي دانم چه شده اي. در لاكي كه نمي دانم كجاست فرو رفته اي. سكوتت همه اينها را به من مي گويد. تو سكوت مي كني. همان سکوتی که آدم را یاد رازقی ها می اندازد. سکوت می کنی اما سكوتت حتي به من مي گويد كه دوستم داري.
باران می گیرد.
می نشینم پای همین پنجره که رو به خیابان آنسوتر باز شده و یکی یکی تمام دانه های باران را می شمارم. چه لذتی دارد شمردن دانه های یکریز باران! اصلا هرچه شدیدتر بزند بهتر! اینها علائم یک بیماری ناآشنا نیست. باور کن! اینها نشانه های یک دوستت دارم آشناست.
باور کن ...اصلا باشد برای بعد. بعد از آن که تمام عاشقانه های تمام کتابهای زمین را از بر شدم.


با پشتیبانی بلاگر