اقاقیا یا سیاست خصوصی سازی !!



اصلا مگه من چه کاره بودم؟ مگه اختیاری داشتم؟ مگه می تونستم بگم نه! بگم من نمی کنم چون اعتقادی به این کار ندارم؟ اصلا مگه اون وسط عددی بودم من؟ مگه حق اظهار نظری داشتم؟ خب حالا چرا باید وجدان درد داشته باشم؟ اصلا من نبودم یکی دیگه! فرقش این بود که با نه گفتن من، چیز به این کوچیکی واسه م گرون تموم می شد؟
کوچیک ؟!!.... واقعا کوچیکه؟! دهها نفر دارن آب باریک زندگیشون رو از دست می دن. داره زندگیشون از این رو به اون رو می شه. هر کدوم اونا همسری دارن و بچه هایی که اونام چشمشون به همون یه قرون دو زار آخر ماه باباهه بوده! که حالا با سیاست خصوصی سازی دارن همین یه نمه دلخوشی شون رو از دست می دن! اسمش شده بازخرید خدمت اونم داوطلبانه!! اما چه داوطلبانه ای ی ی ی ی ی ی!!!!

اما مگه من کجای این سیاستم؟! آخه من که نه تصمیم گیرنده ام و نه حتی می شه گفت مجریش! اون ته مها می شم یه اهرم کوچیک که اگه نباشم خیلی خیلی خیلی های دیگه هستن! اصلا چیزی به من بند نیست! مگه غیر از همدلی کار دیگه ای می تونم بکنم؟! همه تصمیما گرفته شده! همه چی تموم شده اس!
حالا اگه وقتی بهم بگن حکمای بازخریدی رو بزن گیرم بگم نه ، بگم اعتقادی به این کار ندارم به ریشم نمی خندن؟!! نمی گن آخه تو مگه کی هستی؟ اصلا مگه هستی ؟!!

می دونی حالا چی می شه؟! باباهه اگه خیلی همت داشته باشه و اگه از قبل زمینه دودجات و منقل نشینی نداشته باشه و پوله رو هپلی هپو نکنه با این چند میلیون رقم بازخریدی ای که بهش می رسه یه چهار چرخه میندازه زیرپاش و صبح تا شب تو جاده از اینور به اونور می ره! می شه مسافرکش... نه ببخشید... راننده!! بگذریم از اینکه شبا دیروقت خونه میاد و بچه ها دیگه بابا رو نمی بیننش! آخر ماه چی دست بابا رو می گیره؟ یه چیزی تو همون مایه های وقتی که اداره بوده با این تفاوت که نصفشو باید صرف استهلاک چهار چرخه کنه!!
حالا می خوایم با این سیاست چه گلی به سرمون بزنیم؟!! حقیقت اینه که گل اصلی رو به سر کارفرمای بخش خصوصی می زنیم! با چند تا نیروی گوش به فرمان توی مثلا مزایده قبول می شه و کارا رو دست می گیره! با رعایت حداقل حقوق 125 هزار تومن(کمتر یا بیشتر) در ماه برای کارکناش!! اما ... اما بد نیست پای حرفا و در دلای اون بیچاره های گوش به فرمان هم بشینیم. مدرکش لیسانس روانشناسیه اما حالا داره کار تایپ انجام می ده!! می گم چقدر می گیری؟ می گه تو قرار داد که 125 هستش اما ما توافقی 60 تومن بیشتر نمی گیریم!!!
عجب توافقی !!! توافق از روی ناچاری !!

نمی دونم... واقعا موندم. دیگه نمی دونم چی درسته چی غلط! نمی دونم کی راست می گه کی دروغ!! اما می دونم بعضی تصمیما فقط یه تصمیم نیستن!! یه انقلابن! انقلاب به معنی واقعی کلمه! یه دگرگونی اساسی که خیلی از زندگیا رو ممکنه زیر و رو کنن!
راستی اون درخت اسمش چی بود؟ آهان اقاقیا!! تو بهار گلای خوشه ای قشنگی داره اما امان از دست تیغاش!!

پ . ن : یاد حرفای مجری برنامه تلویزیون می افتم که می گفت کارگری گفته نمی تونه واسه بچه ش که ازش توت فرنگی خواسته بوده حتی نیم کیلو از اونو بخره!! وقتی 80 درصد ثروت ملی در اختیاز 20 درصد جامعه باشه اگه غیر از این وضعیت بود باید تعجب می کردیم!


با پشتیبانی بلاگر